نشد که نشکنه بازم اين چينيه شکستنى/هيچ جاى دنيا نديدم... عجب چشاى روشنى/باور نکرد يه مژه شو به صتا دريا نمى دم/يه تار مو خواستم... نداد گفت:به تو دنيا نمى دم/راس مى گه هرچى اون بگه من کجا و ديونگى/چه جور به حرفش گوش کنم...اون گفت بچسب به زندگى/خلاصه که آخر نشد ما گل سرخو بو کنيم/اون گفت بروووو که بتونيم خوب حفظ آبرو کنيم/ادامه دارد...

با يکى دو تماس کوتاهت ماه ها رفع تشنگى کردم... ولى آخر چقدر بنشينم نامه اى حرف روشنى چيزى!!! گل خشکى ميان اين کاغذ که به آن وعده اى بياويزى... بنويس از خودت از اين نامه... دو سه خط مختصر فقط فهرست... فقط اين بار خواهشى دارم... عکسه تازه... براى من بفرست...

هنوز اون روز فراموشم نميشه... که با دست قشنگت روى شيشه... کشيدى عکس قلبى و نوشتى؛ واسه امروز و فردا و هميشه...

:: موضوعات مرتبط: احساسى، ،
:: برچسب‌ها: احساسى عاشقانه,

از اين پس بنويس: "يکى بود و آن يکى... همه چيز بود..."